خیره خیره تو چشماش نگاه کردم و گفتم : دوستت دارم
گفت : بی خود من اصلا از تو خوشم نمیاد
گفتم : آخه روز و شب من فقط به یاد تو می گذره
گفت : کاش یک لحظه هم به من فکر نکنی
گفتم : باور کن حتی یک نفس بی تو نمی کشم
گفت : اگه یه روز و یک ساعت هم که شده دست از سر من بردار بذار زندگیمو کنم
گفتم : اینقدر نامهربونی نکن
گفت : وقتی دوستت ندارم چی کار کنم دست خودم نیست
گفتم : آخه چرا من بی تو زنده نمی مونم
گفت : اما اگه تو بری من مزه شیرین زندگی رو می فهمم
گفتم : باشه دیگه حرفی نمی زنم فقط بذار ببینمت
گفت : از نگاهات هم خسته شدم
گفتم : اینقدر سخت نگیر من یه عمر به با تو بودن عادت کردم
گفت : عادت بد رو به هر طریقی باید از سرت بندازی
گفتم : تو که این همه سرسخت و لجوج نبودی
گفت : می خام هم خودمو هم تو رو نجات بدم
گفتم : نجات من تویی و بس
گفت : تو رو خدا دیگه دروغگویی بسه خستم کردی
گفتم : دروغ چیه تو عزیز منی همه ** منی
گفت : برو از جلوی چشمم دور شو دیگه نمی خام ببینمت
گفتم : با اینکه اخم کردی اما چقدر زیبا شدی
گفت : اما تو با اینکه لبخند میز نی خیلی هم زشتی
گفتم : تو خیلی خوبی
گفت : تو بدترینی
گفتم : من فدایی توام
گفت : اگه بازم اینجا بمونی از دستت دق می کنم
گفتم : لااقل یه لبخند بزن
گفت : از قیافت حالم به هم می خوره
گفتم : همه عمرم رو به پات گذاشتم اینه جوابش؟
گفت : خیلی اشتباه کردی دیگه برو به زندگیت برس
گفتم : انگار تا حالا تو خواب بودم
گفت : آره دیگه از خواب بیدار شو
گفتم : آخه تو تنها امید منی
گفت : امیدت به خدا باشه
گفتم : خدا ؟
گفت : آره بی من خدا یارت میشه
گفتم : هیچ وقت فکر نمیکردم کارم با تو به اینجا برسه
گفت : کاش زودتر از اینها جوابت کرده بودم
دیگه چیزی برای گفتن نداشتم
به خودم گفتم انگار سالهاست دچار این سو تفاهم بزرگم
پس بهتر همین حالا تکلیف خودمو یکسره کنم!
سخت بود اما چه میشد کرد ؟ چاره یی نبود
قبل از اینکه رومو از روش بر گردونم با خودم زمزمه کردم :
کاش اینقدر خودخواه نبودم
اینو گفتم و از جلوی آینه رد شدم...
[ سه شنبه 90/3/24 ] [ 5:51 عصر ] [ afaride ]